شادیساشادیسا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچک ما شادیسا

آتلیه

نازگل من بالاخره بعد از مدتها که تصمیم داشتیم شما رو به آتلیه ببریم، دوشنبه شانزدهم اردیبهشت ، وقتی که دختر گلم هشت ماه و ده روزش بود موفق شدیم. با اینکه عصر رو خوب خوابیده بودی ولی کمی کسل و بی حوصله بودی و دوست داشتی که باز هم بخوابی! خلاصه این جوری شد که آخرین عکست رو توی خواب ازت گرفتیم!    ...
22 ارديبهشت 1392

قرار دوستانه در بوستان "بهشت مادران"

پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت بر سر یک قرار دوستانه ی دیگه رفتیم. پارک " بهشت مادران". من تا بحال این پارک رو ندیده بودم ولی تعریفش رو خیلی شنیده بودم. اینکه توی پارک می تونستیم به راحتی مانتو و روسری رو کنار بذاریم و همه خانم بودن خیلی خیلی جالب بود. خدا رو شکر در کنار دوستان عزیزمون ساعتهای خیلی خیلی خوبی رو سپری کردیم تا جایی که عصر اصلا دوست نداشتیم به خونه برگردیم !!!!  شما نی نی ها هم از فضای پارک و هوای دلنشین اردیبهشت لذت بردید و یک روز خوب دیگه در مجموعه ی خاطراتمون ثبت کردیم. دوستان گلت که امروز با ما همراه بودن : پارمین - مهراد - راستین - رادمان - آیهان -  ارغوان ...
21 ارديبهشت 1392

اولین کلمه : بابا

دخترک شیرینم الان که دارم وبلاگت رو می نویسم شما بعد از یه عالمه شیطونی و چهار دست و پا رفتن به دور خونه ، لالا کردی. این روزها انقدر شیرین و خواستنی شدی که حد نداره. حتی یک لحظه هم دوست ندارم ازت چشم بردارم. تمام حرکاتت زیبا و شیرینه. حتی مواقعی که خوابت میاد و بهونه گیر میشی عاشق نق زدنها و گریه هاتم. عاشق بازی کردنها و شیطنتهاتم. عاشق اینکه چهار دست و پا دنبالم همه جا میای. توی آشپزخونه، توی اتاق، کنار لپ تاپ .... عاشق طرز غذا خوردن و جویدنتم. خودت با دیدن قاشقت دهنت رو باز میکنی و آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآم ... این روزها دوست داری هر چیزی رو که می بینی ازش آویزون شی تا بتونی روی پاهات بایستی. این مرحله خیلی خطرناکه آخه...
15 ارديبهشت 1392

دخترم چند لحظه می ایسته!!!

هووووووووووووووووووورررررراااااااا... بالاخره تلاشهای چند وقته اخیرت جواب داد. شادیسا خانم امروز (که هشت ماه و دو روزشه ) تونست با گرفتن دستاش به لبه های روروئک، برای چند لحظه روی پاهای کوچولوش بایسته. ولی خب بعد از دیدن تشویقهای مامانی ، هول شد و دستاشو زودی ول کرد و بعدش ..... تاپی افتاد زمین !!! فدات شم مامانی .... من می دونستم که دختر زرنگ و با پشتکارم همین روزها می ایسته. متاسفانه امروز بابایی دوربین رو با خودش برده بود و نتونستم از این صحنه ی زیبا عکس بگیرم. اما مطمئنم که این صحنه بارها و بارها تکرار میشه و انشالله فرصت برای ثبتش زیاده.   این روزها انقدر حرکاتت شیرین و زیبا شده که باید از هر لحظه اش عک...
8 ارديبهشت 1392

جشن دندونی شادیسا گلی در هشت ماهگی

بالاخره بعد از اینکه دختر نانازیمون چهارمین مرواریدش نمایان شد، تونستیم براش جشن دندونی رو در شب هشتمین ماهگرد بگیریم. جشنمون خیلی خودمونی و جمع و جور بود ولی مامانی تمام سعیش رو کرد تا یه کمی به جشنت رنگ و بوی "دندونی" بده. از روز قبل یه کمی کاردستی درست کردم و عکسهای دندون رو روی مقواهای رنگی چسبوندم. دختر نازم مثل همیشه خیلی خیلی خانم بود و اصلا اذیت نکرد و به همه خیلی خوش گذشت. آش دندونیت رو هم مامان پروین زحمت کشیدن و پختن. الحق که خیلی خیلی خوشمزه بود. حیف که شما بدلیل حبوباتش نتونستی بخوری. یعنی به اسم شما بود و به کام بقیه !!! البته از کیک بی نصیب نموندی... در ادامه عکسای جشن رو می بینیم.  ک ...
7 ارديبهشت 1392

نی نی پارتی مهرسا جون

پنجشنبه بیست و نهم فروردین به یه نی نی پارتی دیگه رفتیم. این بار نگین جون مامان مهرسا جون زحمت کشیده بود و همه رو خونه شون دعوت کرده بودن. مثل همیشه در کنار دوستان مامانی و دوستان شادیسا گلی بهمون خیلی خوش گذشت . خاله نگین کلی زحمت کشیده بود و خیلی تدارک دیده بود . دست گلش درد نکنه. این مهمونی با مهمونی های قبلی یه کمی فرق داشت. چون شما وروجکها دیگه به قدری بزرگ شده بودین که بتونید وجود نی نی های دیگه رو حس کنید و حتی گاهی با کشیدن موی کسی یا برداشتن پستونکش جیغش رو در بیارید! بهتره از این جا به بعد گزارش نی نی پارتی رو مصور ادامه بدم.   راستی قبل از اینکه به ادامه مطلب بریم این رو بگم که شما از دو روز پیش دیگه می...
2 ارديبهشت 1392
1